گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق راز داری؟کو دل پر طاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد ...
غنچه ای در باغ پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نشد
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
ϰ-†нêmê§ |